
1.پاییز شده اما هنوز برگ ها از درخت هانیفتادن،چون هنوز بهاری فکر می کنند.
بهاری فکر کردن برگ ها باعث شده هنوز از درخت ها جدا نشوند.
2.دیشب باد دلش برام تنگ شده بود برای همین مرا بارها بوسید.
3.میگن وقتی روی ساحل راه میری امواجش یک عمر برای بوسیدن
جای پاهات میان و میرن . اما این طور نیست ،تو برای این روی ساحل
راه میری که پاهای تو امواج را در آغوش بکشد.اما آنها بارها به عقب بر می گردند.
4.باهم بودن یعنی مثل بند کفش هایی که خوب به هم گره زده شده تا کفش بتواند راه برود.
5.بعضی ها میگن خواب به چشمم نمیاد .اما این
آنها هستند که سراغ خواب می روند نه خواب سراغ آنها.
6.صدای ساعت همیشه میگه تیک ،تاک.چرا یکبار نمیگه تاک ،تیک؟
7.این همیشه پنجره است که آغوشش را به روی باد باز می کند تا از پنجره بیاد تو.
8.من از دیدن گردنبند طلایی بر گردن همسایه دانستم که
ناکس،کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها.
9.همه می گویند پدر عاشقی بسوزد.اما،تو این دوره و زمانه
باید گفت پدر بی پولی بسوزد.
10.تعادل همچون آتشه، مراقب نباشی همه چیز را می سوزاند.
11.شکسته شدم از سکوت.
12.سکوتم ،سکوت رو شکست.
13.من با فکرم نقاشی کشیدم
من و فکرم با هم نقاشی کشیدیم.
14.در از قفلش بیرون پرید.
15.دیدی که هیچ کس مرا یاد نکرد جز هیچ!
**((سولماز محمدی))**
نظرات شما عزیزان:
