سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

بي وفا

فصل پاييز شده و دوباره

دلم از تو ياد كرده ستاره

جاي خالي ات مثل هميشه

دلم را كرده ريشه ريشه

انتظار داشتم براي يكبار

بزني بر در خانه،فقط يكبار

**((سولماز محمدي))**




سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

فيلسوف ديوانه

به من مي گويند:كه تو هم نظير بعضي از فيلسوفان كه در پايان عمر

ديوانه شده اند، ديوانه شده اي و مهمل مي گويي

من ممكن است ديوانگي را قبول كنم،زيرا هنوز بين عقل و جنون تفاوت

عقلايي پيدا نشده است.

ولي شما كه عاقل هستيد چه مي گوييد؟...

**((سوما حبيب زاده))**




سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

دير آمدي!!!

"آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟"

بي وفا حالا كه من نيستم در دنيا چرا؟

اي نوش داروي من دير آمدي

بگو چرا پس از مرگ سهراب آمدي؟

به تعداد عمر يك زمان منتظرت بودم

ولي بسيار دير آمدي اي مهربانم

خود زمان زيستن از تو يادها كردم

و با ياد تو زندگي را پير كردم

چه گويم كه بارها گفته ام درد دلم

اما باز ندانستي چه بود درد دلم

چه گويم كه بسيار دير آمدي

همه رفتند و خفتند،دير آمدي

**((سولماز محمدي))**

 




سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

ابديت

با سروپاي برهنه نظير ديوانگان در سنگلاخ هاي دنيا بدويد و فرياد بزنيد

و سر خودرا به كوه ها و سخره ها بكوبيد ،شايد

خدا صداي شما را بشنود  و يا به شما بگويد كه چرا به وجود آمده ايد؟؟!

**((سوما حبيب زاده))**




سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

اينجا

اينجا تقدير آبي و آسماني نيست

كه سرخ و آتشين است.

من در اين شهر كوچك مي بينم

جوان هايي را كه،با مدرك كارشناسي ارشد

رشته هاي پيراپزشكي،پشت فرمان هاي

بدقلق تاكسي هاي مدل70 مو سفيد مي كنند........

**((ماريه رضايي))**




سه شنبه 29 مهر 1393
ن : سارا

گل ريشه

ديشب از پشت شيشه                  بارون مي باريد ريشه ريشه

ناگهان ديدم از دور يك گل بيشه       در هوا مي چرخيد همچون فرشته

آمدو چرخيد،نشست روي شانه ام  گفت از اوضاع زمانه ام

ناگهان به وجد آمدم از او                 چرخيد و در گوشم خواند،او

منم از زيبايي هاي هستي             تك گل سخنگوي هستي

چه بگويم بسيار زيبا بود او                زيباتر از زيبارويان بود او


بعد چشم هايم را بستم و به خواب رفتم،هنگامي كه بيدار شدم اتفاقي نيفتاده بود و تنها ديدم دست خواهرم را روي شانه ام.

**((سولماز محمدي))**




دو شنبه 28 مهر 1393
ن : سارا

خاطره

خاطره ات گيج ميشود

ميان حرف ها و ساعات بيداري

در لحظاتي از روز بلند

يا درانتهاي شب

روي كاغذ ها

براي چند ثانيه

زير پلك هايم زنده ميشود

درنگاهي گذرا

روي نبض كوچه

مي لغزد و مي ميرد.

**((پرشنگ رحمان نژاد))**




دو شنبه 28 مهر 1393
ن : سارا

تقدير

به سازخود چه رقصانيم

به سان

برگ در باد

سرانجامم چه خواهد شد؟

جزاينكه

زير پاي عابري

مي ميرم

آنگه ميروم از ياد

**((ساريسا مرادي))**




جمعه 25 مهر 1393
ن : سارا

کودکی ام

کودکی ام

شخصیت و خنده هایم

روح سرشارم

همه ی هستی شیرینم

همه ی هوش زیرکانه ام

همه را در گذر سرد و لزج ثانیه ها،

گم کردم و به عمق حادثه رسیدم

حادثه ی تلخ سال های بزرگ شدن

سال های ساعت های رنگ پریده

عصرهای کرخت بیهودگی

همه ام در خطی واژگون و ممتدی از زمان

گذشت،گذشت

و امروز

به دنبال خاطراتم

هر روز خط محوی از زمان را مرور می کنم.

*((پرشنگ رحمان نژاد))*




پنج شنبه 24 مهر 1393
ن : سارا

زندگی و من

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا ندیده ای که بفهمی شکار چیست

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد......

دریا نرفته ای که بچشی آبشار چیست

پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

*((سوما حبیب زاده))*




یک شنبه 20 مهر 1393
ن : سارا

محضر حقیقت

مرگ چیست؟

لحظه ای مکث بین دعوای دو نبض

رخصت آمیزش جسم و عدم

آغاز پیمایش راه نامعلوم روح

حمل سال ها اجباری تصویر و درک

*((نیوشا فرج محمدی))*




یک شنبه 20 مهر 1393
ن : سارا

به جرم پروانگی

پرده ها را بکشید

تا دیگران به احساسم نخندند

آنها مرا حقیر می دانند

حتی او نیز

خدایا چه کنم

مرا همچون اصحاب کهف بخوابان

شاید........

شاید آن نسل ِجدید باشند که بفهمند

زردی رخم خیلی ارزش ها دارد

 آری

شب را خاموش دوست دارم

چون در کوچه سار شب

کسی رخ پریشان مرا نخواهد دید

آری

روز را خاموش کنید

که همچون شب شود

میدانم که شب و روز در پی یکدیگرند

پس مرا در قفسی کنید

مرا در باغ پاییزم

با مدادم

با کاغذ

رها کنید و کسی نیاید

تنها من باشم و پاییز

چون من نیز دگر پاییزم

نمی خواهد به دنبال جرمی باشید

این که من پروانه ام کافی ست.

*((روژین اسدیان))*




دو شنبه 14 مهر 1393
ن : سارا

شعر جاده ی رویا

روزگاری جاده بودم

جاده ای غرق تردد

جاده ای کز رفت و آمد 

لحظه ای خالی نمی شد

من که بسیاری غریبان را

به آبادی رساندم

عاقبت خود ماندم و

ویرانه و

تنهایی خود

*((رویا سهرابی))*





تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ادبی و آدرس sarauok.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.