
پرده ها را بکشید
تا دیگران به احساسم نخندند
آنها مرا حقیر می دانند
حتی او نیز
خدایا چه کنم
مرا همچون اصحاب کهف بخوابان
شاید........
شاید آن نسل ِجدید باشند که بفهمند
زردی رخم خیلی ارزش ها دارد
آری
شب را خاموش دوست دارم
چون در کوچه سار شب
کسی رخ پریشان مرا نخواهد دید
آری
روز را خاموش کنید
که همچون شب شود
میدانم که شب و روز در پی یکدیگرند
پس مرا در قفسی کنید
مرا در باغ پاییزم
با مدادم
با کاغذ
رها کنید و کسی نیاید
تنها من باشم و پاییز
چون من نیز دگر پاییزم
نمی خواهد به دنبال جرمی باشید
این که من پروانه ام کافی ست.
*((روژین اسدیان))*
نظرات شما عزیزان:
