
می مانم
تنها می مانم
برای تو می مانم
آنقدر می مانم که در و دیوار خانه بپوسد،
بشکند و فرو بریزد.
من می مانم و چارچوب آهنی خانه.
در باران و گرما،برف و سرما،زمستان و پاییز،
طلوع و غروب ِ خورشید منتظر می مانم،
چارچوب ِآهنی طاقت نمی آورد،زیر شکنجه رنگ می بازد.
مقاومت ِ خود را از دست می دهد،ترد می شود و با ضربه ی یک برگ فرو می ریزد.
اما من هستم،هنوز هستم...مانده ام .
بدنم کرخت شده،رنگ ِ برفِ زمستان.
چشمانم شب شده،شبِ گرمِ تابستان.
مو هایم باد شده،روی برگ ِ درختان .تو نیامدی...
می خواهم خاک شوم،اصل شوم ،راستش را بخواهی من معشوق ِ بزرگتری دارم
که او مرا اینگونه می خواهد.
از جنس طبیعتش،به زلالی باران،به خنکی باد ، به سفیدی برف،به روشنی آفتاب.
از تو ممنونم که نیامدی اما من رسیدم...
**((سارا ویسیان))**
نظرات شما عزیزان:
